حادثه غدیر خم و حدیث غدیر، به اعتراف بزرگان علمای اهلسنت، حدیثی است متواتر که هیچ شکی در صدور آن نیست.
و به لحاظ دلالت برای شخص منصفی که بخواهد به قصد تحقیق آن را بررسی نماید، بقدری از قرائن حالیه و مقالیه برخوردار میباشد که دلالت این حدیث را بر ولایت و امامت حضرت علی (ع) بعد از پیامبر اکرم (ص) کاملاً روشن و آشکار مینماید.
اما در اینجا مهمترین مسئلهای که در ارتباط با حدیث غدیر به نظر میرسد، که حتی از پرداختن به سند و دلالت آن نیز با اهمیتتر است، این است که پس چرا آنگونه که تاریخ نشان میدهد به این حدیث عمل نشد و تاریخ اسلام بر خلاف جهت حدیث غدیر رقم خورد؟
از عوامل بسیار مهم در عملکرد یک قوم، مراجع فکری آن قوم میباشند که مستقیماً نقش خود را در گزینشها و تعیین رفتار یک قوم، ایفا مینمایند.
در این میان نقش مرجعیت فکری و دینی یهود که چند قرن پیش از ظهور اسلام در جزیرةالعرب حضور داشتند بسیار حائز اهمیت است. حضوری که تأثیر آن بر اعراب از مرجعیت نوپای اسلام بسیار ریشهدارتر بود.
بیتردید یهودیان نسبت به اعراب در سطح فکری و فرهنگی بالاتری قرار داشتند و در مقایسه با اعراب که از تمامی مظاهر فرهنگ حتی خواندن و نوشتن بیبهره بودند، بسیار پیش بودند، و با داشتن کتاب و عالمان دینی از چنان هیبتی برخوردار بودند که خود بخود عرب جاهلی در برابر آنان احساس حقارت مینمود و به برتری آنان اعتراف داشت.
یهود در عربستان، کنیسه و مدرسه و تمام آداب تلمودی را داشت. بدینجهت خودشان را از اعراب امّی خیلی برتر میدانستند، خود اعراب نیز آنها را به همین سِمَت ملاحظه میکردند و به کاهنان و علمای آنها گوش میدادند.
علامه طباطبایی در تأیید این مطلب مینویسد: یهود در دنیای قبل از اسلام خود را اشرف ملل میدانست و سیادت و تقدم بر سایر اقوام را حق مسلّم خود میپنداشت، و خود را اهل کتاب نامیده به داشتن ربانیین و احبار مباهات مینمود. به علم و حکمت خود میبالید و سایر مردم را بیسواد مینامید.
هیمنهی فکری یهود، در طول چند قرن بر اعرابی که از علوم و معارف تهی بودند، باعث شده بود که آنان در مسائل معرفتی همچون شناخت انبیاء، تاریخ پیامبران و امم گذشته، به اهل کتاب رجوع نموده و تکیه و اعتمادشان بر آنان باشد.
برای اثبات مرجعیت یهود در بین اعراب، کافی است بدانیم کم نبودند کسانی که وقتی مواجه با دعوت به اسلام میشدند، به حبر یا راهبی مراجعه نموده، صدق چنین دعوتی را جویا میگشتند.
و مهمتر از همه، اسلام اهل یثرب است که زمینهی ایمان آوردن آنان، همان اطمینان و اعتمادی است که اوس و خزرج به سخنان یهودیان به عنوان مراجع فکری خود داشتند.
زمانی که پیامبر اکرم (ص) با گروهی از قبیلهی خزرج ملاقات کرد و آنان را دعوت به اسلام نمود، آنان با توجه به آنچه از یهودیان دربارهی ظهور قریبالوقوع پیامبری در این سرزمین شنیده بودند، به یکدیگر گفتند: بخدا قسم این همان پیامبری است که یهود به آمدنش ما را وعده میداد، بیایید در ایمان بر آنها سبقت بگیریم.
از جمله تلاشهای دیگری که یهود برای شکست اسلام انجام داد، ترویج و انتشار تورات و افکار یهود، در بین مسلمانان بود.
سیوطی نقل میکند که گروهی از صحابه اقدام به تعلیم تورات و نوشتن آن کرده بودند. به پیامبر (ص) که خبر رسید، آن حضرت فرمودند: از حماقت و گمراهی یک قوم همین بس که از آنچه پیامبرشان آورده است، روی برگردانند و به سوی آنچه دیگران آوردهاند، بروند.
روایات فراوانی در کتب معتبر شیعه و سنی به چشم میخورد که خلیفه دوم در بین صحابه بیشتر از همه مشتاق فراگرفتن تورات و تعلّم از یهود بوده است. روایاتی که به احادیث تهوّک مشهور است پرده از چنین حقایقی برمیدارد.
خلیفه دوم روزی به پیامبر گفت: اهل کتاب احادیثی را برای ما میگویند که به دل مینشیند و ما را وامیدارد که آنها را بنویسیم. پیامبر فرمودند: ای پسر خطاب، آیا همانگونه که یهود و نصاری متحیّرند شما نیز دچار سرگردانی و تردید شدهاید؟! قسم به کسی که جان محمد در دست اوست، دینی روشن و به دور از هرگونه انحراف و آلودگی برای شما آوردهام.
در نقلی دیگر خلیفه دوم با نوشتهای که از مطالب یهود تعلیم گرفته بود به حضور پیامبر رسید و گفت: برادری از بنیقریظه را دیدم و این مطالب را برایم از تورات نوشت، آیا بر شما عرضه بدارم؟ رنگ چهره پیامبر از شدت ناراحتی سرخ شد و فرمودند: قسم به کسی که جان محمد در دست اوست، اگر موسی در میان شما بیاید و از او تبعیت کنید و مرا ترک نمائید، به حتم گمراه شدهاید.
در خبر دیگری که حکایت از تکرار أخذ مطالب یهود توسط خلیفه دوم دارد، پیامبر بقدری ناراحت و خشمگین شدند که انصار فریاد السلاح السلاح سر دادند و آنگاه که گرداگرد منبر پیامبر حلقه زدند، آن حضرت فرمودند: من همه چیز را برای شما آوردهام، راهی روشن و بدور از هرگونه ناپاکی در برابر شما گشودم، پس سرگردان نشوید و اجازه ندهید سرگردانان شما را مجذوب خود کنند.
علاوه بر احادیث تهوک که از برخورد شدید پیامبر اکرم (ص) نسبت به ارتباط مسلمانان با افکار و عقاید یهودیان حکایت دارد، قرآن کریم نیز در آیات متعدد مسلمانان را از اتخاذ اهل کتاب به عنوان اولیاء نهی نموده و آیات دیگری مبنی بر تحذیر مسلمانان از یهود نازل شده است. این همه نشانگر خطری است که مسلمانان را در این زمینه تهدید مینمود. و از طرفی دیگر نشان میدهد، در میان مسلمانان در فراگیری بعضی مطالب از یهود، اقبال عمومی وجود داشته است.
با توجه به مطالب قبل، بیجهت نیست که اولین مخالفتها و اعتراضهای علنی و جدّی در برابر پیامبر اکرم (ص) از کسی صادر شود که بیشترین ارتباط را در بین صحابه با تعالیم یهود، از او گزارش شده است.
خلیفه دوم در صلح حدیبیه با اعتراض شدید به پیامبر اکرم (ص)، اینصلح را ننگی برای اسلام خواند!! و با آنکه رسول خدا (ص) فرمود: من هرچه کردم به امرخدا بوده است، در وی اثر نکرد، و اعتراضش را به دیگران منتقل مینمود. و لذا در این واقعه گفت: از ابتدای اسلامم اینگونه به شک نیفتاده بودم!
سیوطی در ادامهی جریان صلح حدیبیه میگوید: چون نوشتن صلحنامه به پایان رسید رسول خدا (ص) به اصحاب فرمودند: برخیزید و قربانی کنید و سپس سرهای خود را بتراشید. راوی میگوید بخدا قسم احدی بلند نشد حتی پیامبر اکرم (ص) سه مرتبه امر خود را تکرار نمودند تا آنکه خود آن حضرت بلند شده قربانی کردند و سر تراشیدند. آنگاه که اصحاب چنین دیدند بلند شده و فرمان را انجام دادند، ولی هنگام سر تراشیدن از شدت ناراحتی نزدیک بود یکدیگر را بکشند.
در حجةالوداع، آنگاه که پیامبر امر کردند تا هرکس با خود قربانی نیاورده، حجّش را به عمره تبدیل کند و از احرام خارج شود، بعضی از مردم اطاعتکرده و برخی مخالفت نمودند. در صحیح مسلم آمده است که حتی کسانی که اطاعت نمودند، این امر بر آنها بسیار سنگین میآمد و قلباً نمیتوانستند به آن رضایت دهند!
از جمله مخالفان در این واقعه، خلیفه دوم بود. پیامبر اکرم (ص) او را خواند و به او گفت: چرا تو را در احرام میبینم، آیا با خود قربانی آوردهای؟ او گفت: نه! پیامبر فرمودند: پس چرا از احرام خارج نشدی در حالیکه امر کردم هرکس قربانی نیاورده از احرام خارج شود؟ و او گفت: بخدا قسم از احرام خارج نمیشوم در حالیکه شما مُحرمید! پیامبر (ص) فرمودند: انک لن تؤمن بها حتی تموت ابداً» هرگز به چنین حکمی ایمان نخواهی آورد.
شواهد تاریخی نشان میدهد، هرچه به زمان رحلت پیامبر اکرم (ص) نزدیک میشویم حالت عدم انقیاد نسبت به دستورات پیامبر در بین مسلمین بیشتر میگردد، که ناشی از شیوع رو به گسترش تفکرات یهودی و تحتالشعاع قرار گرفتن مرجعیت پیامبر اکرم (ص) است.
بهگونهای که وقتی رسول خدا (ص) مأمور رساندن امر الهی مبنی بر امامت و ولایت علی (ع) میگردند، خوف از طغیان مردم دارند و لذا تا نزول آیه مبنی بر مصون ماندن آن حضرت در تبلیغ این وحی، مبادرت به چنین کاری ننمودند.
شدیدترین مخالفتها در برابر اوامر پیامبر در رزیّه یوم الخمیس اتفاق افتاد همان روزیکه پیامبر اکرم (ص) قلم و کاغذی طلبیدند تا مطلبی بنویسند که امت بعد از او گمراه نشوند.
در اینجا نیز همان کسی که بیشتر از همهی اصحاب سراغ یهودیان میرفت و همانکه بیشتر از همه بر پیامبر اعتراض میکرد، با لحنی بیادبانه و با توهین به ساحت مقدس نبوی، و با شعار حسبنا کتاب الله» مانع از نوشتن مهمترین و سرنوشتسازترین مکتوب در تاریخ اسلام گردید!
شعار حسبنا کتاب الله» در واقع نفی مرجعیت پیامبر است و اینکه با وجود کتاب خدا، دیگر به سخن پیامبر احتیاجی نیست! لذا نقیب استاد ابن ابیالحدید میگوید: آنچه در جریان مصیبت روز پنجشنبه صورت گرفت بدتر از مخالفت نص در امر خلافت بود. زیرا در برابر پیامبر و همهی طرفداران و انصار، وقتی نفی سنت و مرجعیت پیامبر میشود، بعد از رحلت آن حضرت مخالفت در نص خلافت پیامبر، راحتتر و بدون هیچ ترسی انجام میگیرد.
با چنین وضعیتی و با چنین دیدگاهی که اصحاب، نسبت به مرجعیت و نصوص صادر شده از آن حضرت داشتند، آیا اعتباری برای حدیث غدیر، در نزد آنان باقی میماند؟!
در چنین شرایطی نه آنکه صحابه منکر غدیر و دلالت آن بر امامت و خلافت علی (ع) شوند، بلکه دیگر نص پیامبر را نافذ نمیدانستند و برایخود حق اجتهاد و رأی قائل بودند! و سقیفه ظهور همین اجتهادها و مصلحتاندیشیهایی بود که صحابه بعد از نفی مرجعیت پیامبر (ص) به اجرا گذاشتند.
درباره این سایت