جهانشمولیِ ارزشهای لیبرالی سالهای سال بین نظریهپردازان این مکتبِ فکری مورد مناقشه بوده است. دانشمندان بسیاری هستند که جهانشمولیِ این اندیشه و نظریه را به نقد کشیدهاند.
عدهای از طرفداران این مکتب اعتقاد دارند آزادی (به معنایی که خودشان تصور میکنند) مهمترین هدف زندگی بشر است و ما (جامعه آمریکایی) بهترین جامعهای هستیم که توانسته به آن دست یابد.
اعتقاد به برتر و بالاتر بودن از سایر انسانها سبب نوعی نژادپرستی میشود که در نتیجهی آن، آمریکاییها گمان میکنند سایر ملتها مستخدم آنها هستند یا اینکه بربرهایی (وحشیهایی) هستند که باید آنها را متمدن کرد!
افراد تأثیرگذار و قدرتمندی در ابتدای هزاره سوم ظهور کردند و گفتند ایالاتمتحده آمریکا هم فرصت و هم مسئولیت این را دارد که نظم نوین جهانی آمریکایی را بسازد. و اینها مانند طرفداران سابق امپراتوری اروپایی (که در دوران استعمار بودند) میگفتند که باید آمریکا، بر مردمِ تحت حکومتش ارزشهایی مانند نظم بینالمللی، صلح و ثبات، ارتقای ارزشهای جهانشمول لیبرالی و دموکراسی را عرضه کند!!
این رویکرد که توسط نظریهپردازان، جهانشمولی نامیده میشود سبب هزینهی میلیاردها دلار توسط دولتمردان آمریکایی در راه گسترش و جهانیسازیِ ارزشهای آمریکایی شده است.
این هزینهها که بیشتر توسط کمپانیهای یهودی تأمین میشود و در نهایت، بارِ آن بر دوش مردم آمریکا قرار میگیرد (که آنها نیز از طریق مالیات پرداخت میکنند)، سبب ظهور منتقدان زیادی در داخل و خارج این کشور شده است.
البته باید دانست که جهانی کردنِ ارزشهای آمریکایی تنها مربوط به کلماتِ زیبایی مانند دموکراسی و آزادی (بهمعنای لیبرالی آن) نمیباشد بلکه با این کار اهداف امپراتوری آمریکایی محقق میشود. گسترش سبک زندگی آمریکایی سبب مصرف بیشتر کالاهای آمریکایی در کشورهای هدف شده و از سوی دیگر اعتراضات به این نوع از استکبار را کم و (بهتدریج) خاموش میکند.
فرهنگهای متفاوت در جوامع متفاوت هر یک با توجه به فرهنگ خودشان غذا میخورند، لباس میپوشند و وسایل زندگی خود را تهیه میکنند، اما اگر فرهنگ زندگی آمریکایی در سایر کشورها گسترش یافت، آن وقت میشود نوشابه کوکاکولا، غذاهای مک دونالد و. را به این کشور صادر کرد.
از این منظر است که اَبَر شرکتهای آمریکایی هیچگاه از کمک کردن به طرحهای جهانیسازی دریغ نمیورزند!
از مهمترین راهبردهای تئوریسینهای آمریکایی در مسئله جهانی شدن، ساختارسازی و آمادهکردن زمینه برای رشد تفکر لیبرالی در تمامی کشورهای جهان است.
برای مثال ایالات متحده آمریکا سعی دارد که برنامههای اقتصادی خود را از طریق صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی اعمال کند.
در این مورد میتوان به نوشته یکی از دانشمندان علوم ی آمریکا اشاره کرد:
اجرای این رویکرد (توسعه به روش آمریکایی) به مقدار زیادی وابسته به کارشناسان غربی (مخصوصاً آنهایی که در بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بودند) بود. با انجام این روش، نقش معیارهای بومی در کشور (هدف) نادیده گرفته میشد و به مفهوم توسعه، رنگی استعماری میداد. در نهایت، رشد اقتصادی در برخی کشورها (برای مثال چین) هزینه زیادی را بر شهروندان و فرهنگ آنها تحمیل کرد.»
به هر حال استعمار به دنبال رسیدن به راههایی جدید در نگهداری از مستعمرات خود و راههایی نو برای حفظ امپراتوری خود در جهان بود.
در این باره میتوان به صحبتهای لیزا هریسون (که خود از دانشمندان لیبرال است) اشاره کرد. وی میگوید:
در نهایت، اینکه بگوییم به پایان عصر استعمار رسیدهایم بسیار دشوار است. اگر منظور پایان عصر لشکرکشی و غلبه داشتن بر مستعمرات باشد، بله، استعمار به آنصورت پایان یافته است، اما اگر تمامی انواع نفوذ را در کشورها در نظر بگیریم نمیتوان گفت که عصر استعمار پایان یافته است. این بدین خاطر است که کشورهای استعمارگر منافع و نفوذ خود را بر کشورهای مستعمره سابق خودشان حفظ کردهاند.»
دیپلماسی عمومی مجموعه فعالیتهایی است که از سوی یک دولت، بازیگر منطقهای یا بینالمللی با هدف تاثیرگذاری بر افکار عمومی و به منظور ارتقای وجهه خارجی خود و یا جلب حمایت از آن برای تی خاص طراحی شده و با استفاده از تمام ابزارهای موجود و فنآوری روز به مرحله اجرا گذاشته میشود.
دیپلماسی عمومی حوزهای جدا از فعالیتهای ی، فرهنگی و یا اقتصادی نیست بلکه در راستای آنهاست و کشورها در تلاشاند در کنار روابط دیپلماتیک و رسمی خود، زمینهی همراهیِ افکار عمومی خارجی با تهای داخلی خود را فراهم نمایند.
زیرا امروزه اغلب کشورها، نهادهای بینالمللی و کمپانیهای بزرگ میخواهند ضمن صحبت با دولتها و طرفهای رسمی خود، با ملتها نیز رویِ سخنی داشته باشند و این روی سخن با ملتها امروزه در بسیاری از موارد، اولویتدار و حتی مهمتر از صحبت با دولتها و طرفهای رسمی شده است، بهگونهای که آنها از همه ابزارهای موجود و تأثیرگذار استفاده میکنند تا افکار عمومی و مخاطبان را با خود همراه نمایند.
رسانهها بازوی دیپلماسی عمومی کشورهاست. کشورها برای پیشبرد تهای خود از رسانه استفاده میکنند و این رسانهها هستند که در جهت منافع کشورها و بازیگران صحنه بینالملل هر گزارش درست یا نادرستی را ارائه و با تشویش افکار عمومی علیه کشور یا موضوعی، فشارهای مختلفی را بر حریف یا حریفان خود وارد مینمایند، و یا با جلب افکار عمومی نسبت به تهای خود و همراه نمودن این افکار، به اهداف خود میرسند.
همراه کردن ذهن ملتها به جای استفاده از ابزار زور یا سلطه، قدرت نرم نامیده میشود که در مقابل قدرت سخت قرار دارد. جوزف نای نظریهپرداز این حوزه، در تبیین قدرت (نرم و سخت) میگوید:
قدرت، توانایی این است که دیگران کاری را انجام دهند که شما خواستار آن هستید و شما میتوانید به سه روش بر دیگران قدرت داشته باشید:
میتوانید کار خود را با تهدید و اجبار انجام دهید = چماق!
میتوانید آن را با پرداخت جایزه انجام دهید = هویج!
یا میتوانید کاری کنید که دیگران آنچه شما میخواهید را انجام دهند.
این توانایی که کاری کنید دیگران بدون پرداخت یا اجبار کاری را انجام دهند که شما میخواهید و چیزی را بخواهند که شما میخواهید را من (جوزف نای) قدرت نرم» مینامم!
ایالاتمتحده که خود را امپراتور جهان میپندارد نیز به فکر این است که بدون هزینه» ملتهای مختلف جهان را زیر پرچم لیبرال دموکراسی جمع کند و از این طریق امپراتوری خود را کامل کند.
درباره این سایت