یادداشت محمدرضا امیری در مجله دین و جامعه:

ون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.

حضور ت در بدنه جامعه کمیت زیادی پیدا کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به ت را در خود حس نمیکند.

توده ت دچار بی هویتی عمیقی شده و تبلیغاتشان برای جذب افراد به دین نیز نتیجه عکس میدهد ون بیلیارد باز، بوقچی، پیانو زن، و کسانی که به در و دیوار میزنند تا عده ای نوجوان را بخندانند که بخش عمده ای از همین نوجوان ها زمانی که به سن تمییز رسیده و درست و غلط را از هم تشخیص دهند پشیزی برای آن بی نوایی که خود را به در و دیوار میزد تا آنها را سرگرم کند قائل نمیشود.

این گونه هم توجیه میکنند که حضورشان سبب جذب افراد به سمت ون میشوند اما حقیقتاً چند درصد از جوانانی که امروزه در جامعه ما با دین میانه ای ندارند با این کارها جذب شده اند و چند درصد این رفتار ون در فضای مجازی را به باد سخره میگیرند؟ آیا همین ونی که به این کارها تن داده اند اگر میتوانستند در مجامع آکادمیک باشند باز هم آنجا را رها کرده و در ورزشگاه ها بوقچی میشدند؟ حال بگذریم که تحلیل رفتاری این اعمال از سوی این افراد نیازمند بحثی مفصل است

در پایان به شعری از علی صالحی بسنده میکنیم و این رنج نامه را همینجا به اتمام میرسانیم:
قرار بود یکی از میان شما
برای کودکانِ بی خوابِ این خیابان
فانوسِ روشنی از رویای نان و ترانه بیاورد.
قرار بود یکی از میانِ شما
برای آخرین کارتُن‌ خوابِ این جهان
گوشه‌ ی لحافی لبریز از تنفس و بوسه بیاورد.
قرار بود یکی از میانِ شما
بالای گنبدِ خضرا برود،
برود برای ستارگانِ این شبِ خسته دعا کند.
پس چه شد چراغِ آن همه قرار وُ
عطرِ آن همه نان وُ
خوابِ آن همه لحاف؟
من به مردم خواهم گفت
زورم به این همه تزویرِ مکرر نمی‌ رسد.
حالا سال ‌هاست
که شناسنامه‌ های ما را موش خورده است
فرهاد مُرده است
و جمعه
نامِ مستعارِ همه‌ی هفته ‌های ماست.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها